241 ! شـــــــهریـآرِ جـــــــان ...

ساخت وبلاگ

مینویسم...

از شـــبها , روزهـــا

حـــس هـــا , خــــاطره هــا

لــحـظـه هــایِ

در حالِ عبـــور ...

بــــمــونــه !

بـــرایِ روزهــایــی

کــه شـــایـــد بـــاشـــم

و شـــایـــد نــــه !

شروعِ وب نویسی

" فــــروردینِ 89 "

241 ! شـــــــهریـآرِ جـــــــان ......
ما را در سایت 241 ! شـــــــهریـآرِ جـــــــان ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 179msmsms179 بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 15:37

مِهدی مُرد ... رفت استخر ، سرما خوردتب کرد ، خود درمانی کرد ، آمپول زد ، قندش رف رو ۶۰۰ ،بیماری خودش عود کرد ، عفونت تو کل بدنش ، تشنج ...و مُرد !تقدیر ؟ مهلتِ مرگ ؟ یا چی ؟ صبی که چشامو وا کردم و مامان گف مهدی رفته کما رویادم نمیره ! برق از چشام پرید . شوکه شدم فقط گفتم ها؟شبی که با آیدا حرف زدم و گفت قراره داروهای بیهوشی رو قطع کنن و بهوش بیاد ! نذر کردم برا پردیس !گفتم منم نذر کردم دون ببرم واسه پرنده های طالقانیگفت مهدی خوب میشه باهم میریم فقط دلم تنگ شده براش!و فردا عصرش وسط پاساژ گوشیم زنگ خورد ...زهرا بود ! گفت دیدی مهدی مُرد؟ و من باز فقط گفتم ها؟و گریه ی شدید ... شبش من موندم با هذیونای آیدا پشت تلفنمن موندم و هق هقی که داشت خفم میکرد!میگفت میبوسمشا ! پاهاشو میبوسم کاریم نداشته باشین...بعد میزد زیر گریه میگفت من بدون مهدی چیکار کنم سارا؟کلی برنامه داشتیم باهم من بدون اون چیکار کنم ...مهدی با شلوار راحتی از خونش زد بیرون با آیدا ! نمیدونست برنمیگرده ... امروز صبح به خاک سپردیمش ! من آیدا زهرا اومدیم خونه مِهدی ... همه چی دست نخورده باقی مونده !ساعتش ، ماشینش تو پارکینگ ،بُرس مو ، لباساش ، لپ تاپ ، کنترل ،خوراکیا ، داروها ، مسواکش ،ساکش ، عطرش ، همه چی ...انگار امشب ۲ شب مونده به تولدماز ۱۱ شب تا ۶ صبح که بیدارمزندگی تو یه نقطه ای از تبریز استپ خورده ! انگار باورش غیر ممکنه که مهدی دیگه نیست ...انگار خودش بیرونه مث وقتایی که میگفت کلیدو بگیرینبرین خونه دیگه چه کاریه بیرون ! منم نمیام راحت باشین آیدا بَنِرش رو بریده !وقتی اومدم تو خونه عکسی که از بنر جدا کرده بود رو گذاشته بود رو صندلی ... همون صندلی که مهدی هم 241 ! شـــــــهریـآرِ جـــــــان ......
ما را در سایت 241 ! شـــــــهریـآرِ جـــــــان ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 179msmsms179 بازدید : 103 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 15:37

‏توی دلم بیست و شش تا خرس قطبی نشستن وسط برفا

و زل زدن به سفیدی بی سر و ته قطب شمال

و معلوم نیست دارن به چی فکر میکنن... !

Mood#

نوشته شده توسط SaRa... در سه شنبه ۱۴۰۰/۰۶/۳۰ |

241 ! شـــــــهریـآرِ جـــــــان ......
ما را در سایت 241 ! شـــــــهریـآرِ جـــــــان ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 179msmsms179 بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 15:37